فرشته وجودم : رها

تولد - قسمت اول

1391/1/25 17:37
نویسنده : مامان رها
355 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم. سلام فرشته وجود من. سلام تمام هستی من.

سلام دختر گلم.

خدایا همیشه و همیشه بخاطر این الطافت ازت سپاسگزارم و اینبار به خاطر این لطف و مهربانی که در حق ما کردی تا آخر عمر مدیون و سپاسگزارتم. بخاطر وجود نازنینی که تو دلم جا دادی و به ما لیاقت پدر و مادر بودن رو دادی. خیلی خوشحالم هر وقت یادآوری میکنم اشک شوق تو چشمام جمع میشه. خداجونم دوستت داریم.

الان که شروع کردم به نوشتن اواسط ماه 8 بارداریم و دارم واسه دیدن شما لحظه شماری میکنم.

مامان جون، من و بابای گلت در تاریخ 17/5/1385 به عقد همدیگه در اومدیم . بابات پسر معلم دوم دبستانم یعنی خانم مقدم هست و این آشنایی باعث خواستگاری و بقیه مسائل شد.

 

و سال بعد توی تاریخ 31/3/1386 رفتیم به پابوس امام رضا و  زندگی مشترکمون رو آغاز کردیم. به هیچ وجه اوایل زندگی توان و شرایط داشتن فرزند رو نداشتیم غلیرغم غرغر های اطرافیان نذاشتیم بقیه تو این مساله به این مهمی دخالت کنن. خلاصه تا اینکه توی سال 90 شرایطمون از هر لحاظی خدا رو شکر واسه داشتن تو تقریبا مهیا شده بود و منم دیگه خیلی دلم می خواست تو رو ببینم و کنار خودم داشته باشمت.

دیری ری رینگ

تا این که همه بهمون می گفتن شما بعد 4 سال حتما یکسال طول میکشه بچه دار بشین. ما هم گفتیم امید بخدا هر چی خدا بخواد. اما خدا روشکر خدا تو رو زوووووووووودی توی دل من جا داد من باورم نمیشد توی دلم گفتم میرم یه بیبی چک از داروخانه میگیرم و به بابات چیزی نگفتم تا اون رفت اداره. خوب یادمه اونروز 5 شنبه بود 14/7/1390 . وقتی با بیبی چک تست کردم در کمال ناباوری دیدم جواب آزمایش + هست .

نمی دونی مادر اونجا چقدر اشک شوق ریختم اما مطمئن نبودم .

ماشین بابایی دستم بود پاشدم رفتم کلینیک خانواده و دکتر عمومی خانم دکتر سلطانیان برام آز نوشت و آدرس یه آزمایشگاهو داد که زود جوابو بهم بدن.

آرمایشگاه اول چهارباغ بالا بود رفتم نمونه گیری کرد و گفت ظهر آماده میشه. منم پیاده راه افتادم به سمت مسجد محله اش و نمازمو اونجا خوندم. توی قنوتم هی می گفتم خدایا یعنی میشه جواب + باشه؟

تا برگشتم آزمایشگاه ساعت 1 بود . یه شیرین عسل و آب برداشتم که بخورم نصفشو نخورده بودم که

خانومه گفت خانوم جوابتون آماده اس و + هست .

وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای خدای من. منو میگیییییییییییییی هاج و واج دهنم وا مونده بود کیکو نخورده رها کردم و شروع به گریه کردم .

هق هق میکردم خانومه هم هی نگام میکرد گفت چیه گفتم خیلی خوشحالم. لابد بنده خدا پیش خودش فکر کرده من باردار نمیشدم قبلا. خلاصه توی راه تا به ماشین رسیدم کلی ذوق کردم کلی اشک ریختم و مردم هم نگام میکردن اما واسم مهم نبود.

راستی تو آزمایشگاه به بابا زنگ زدم گفتم میای ظهر بریم ناهار و ایشون هم که طبق معمول سرکار بود گفت : نه گفتم شما داری بابا میشی. گفت چی گفتم بله . حالا میای بریم ناهار. گفت بــــــــــــــــــــــله . قرار شد برم دم اداره دنبالش. توی راه مدام گریه میکردم . وقتی سوار ماشین شد بهم تبریک گفت و خوشحال بود اما من هنوز داشتم گریه میکردم اون گریه منو دیده بود تعجب کرده بود میگفت چته گفتم از خوشحالیه.

خلاصه خاطرات زیادی دارم بگم از این که هر لحظه در کنار تو بودن واسم چقدر لذت بخشه. بابایی میگه ماشالله بچمون قدم داره و واسه من بابرکت بوده. عزیزم با تولد تو من یه بار دیگه متولد شدم . اصن انگار من متولد شدم . خدا همه مادر ها رو حفظ کنه. تازه دارم کم کم می فهمم مادر بودن یعنی چی . مادر دوستت دارم.

از ماه 5 هم تکونهات شروع شد و هم سونوگرافی بهمون گفت شما دختری. نمی دونی چه حسی داره وقتی تکونهاتو احساس می کنم. عزیزمممممممممم الان که توی ماه 8 هستم ماشالله چه تکونایی می خوری . بابایی دیده انگار روی دلم موج بر میداره. وقتی تکون می خوری لباسمو میزنم بالا و محو تماشات میشم و قربون صدقه ات میرم.

تا آخر دی ماه میرفتم سرکار . اما بعدش تو خونه بودم و مشغول خونه تکونیو یه مسافرت به تهران رفتم

و با مریم دوست گلم رفتیم واست چند تیکه لباس از جمهوری خریدیم که خیلییییییییییی خوشگلن و کلی ذوق در کردیم.

یه مسافرت قشم  هم با ماشین بابایی به درخواست من رفتیم که بابایی خیلی اذیت شد و خیلی زحمت کشید که بهمون خوش بگذره.

بعدش درگیر تغییر دکوراسیون بودیم که شما بدنیا میای اتاق جدا داشته باشی. خونه تکونی و تغییر دکوراسیون و کلی کارررررررررررررر. دست بابای گلت هم درد نکنه خیلیی زحمت کشید  و هزینه کرد.

دیگه این که مامان جون هم اومد رفتیم کلی سیسمونی خریدیم و گذاشتیم تو اتاق که قراره کمدت 2 /2/91 آماده بشه و یه روز مامان و آبجی ها و خاله ها بیان تا بچینیمشون.

خودم رفتم واست یه کالسکه تووووووووووپ خریدم  که راحت باشی و خوشگل باشه.

ایشالا واسه 16 خرداد واسم تاریخ زایمان زده.

 

اینام سونوهایی که تا حالا ازت گرفتن عزیزم.

سونو اول:

 سونو دوم:

سونو سوم:

سونوی چهارم:

 

و اینم جوابش که گفت شما دخمل گل منننننننی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)